روزی پسر دایی ام از مشهد به تهران آمد.
مرغی در خانه ی مادر برگش مرده بود و می خواست مرغی ار از خانه ی ماببرد.
او حتی گریه کرد و من به او می خندیدم.(با هم بخندیم نه به هم)
و این بود خاطره ی من
آخه اینمخنده داره؟
خدا رحمت کنه خانوم مرغ رو!
آخه اینمخنده داره؟
خدا رحمت کنه خانوم مرغ رو!