خاطرات من

خاطرات من در این وبلاگ شرح داده می شود

خاطرات من

خاطرات من در این وبلاگ شرح داده می شود

شما خاطره ای داشته اید که مانند خاطره ای که من نوشته ام باشذ آن را در نظر بنویسید

بایگانی
۰۲ خرداد۱۷:۰۷

روزی پسر دایی ام از مشهد به تهران آمد.

مرغی در خانه ی مادر برگش مرده بود و می خواست مرغی ار از خانه ی ماببرد.

او حتی گریه کرد و من به او می خندیدم.(با هم بخندیم نه به هم)

و این بود خاطره ی من

افکار زندگی | ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۷

نظرات  (۱)

۲۶ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۲۹ زائر بارانی

آخه اینمخنده داره؟

خدا رحمت کنه خانوم مرغ رو!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی