خاطرات من

خاطرات من در این وبلاگ شرح داده می شود

خاطرات من

خاطرات من در این وبلاگ شرح داده می شود

شما خاطره ای داشته اید که مانند خاطره ای که من نوشته ام باشذ آن را در نظر بنویسید

بایگانی
۲۶ خرداد۱۶:۲۳

روزی که به مشهد رفتیم  دایی ام به خانه ی مادر بزرگم که ما در آن جا مهمان بودیم آمدند.

من را با خودشان به خانه شان بردند و من چند روز ماندم.

وقتی برگشتم خانه ی مادر بزرگم داداشم رفته بود و ریش تراشش هم جا گذاشته بود .من پیدا کردم.

پسر دایی ام هم با من آمده بود.

مادرم ریش تراش را به او داد تا به بابام بدهد. ولی او ابرو هایش را زده بود.

و لاین بود خاطره ی من

افکار زندگی | ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۳

نظرات  (۳)

۲۶ خرداد ۹۲ ، ۲۱:۲۵ زائر بارانی

سلام

خیلی کار جالب میکنی که داری خاطراتت رو جمع آوری میکنی

فقط راستش رو بگو کلک خوذت نبودی که با ماشین ریش تراش...

راستش رو بگو دیگه !

۰۶ تیر ۹۲ ، ۰۶:۱۹ زائر بارانی

سلام

کلا کار مهمت غالب عوض کردنه دیگه!

خسته نباشی پسرم

کلا!

۰۱ آذر ۹۲ ، ۲۱:۰۹ علی جواد پور
خیلی قشنگه 
فقط پست بیشتری بزار

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی